به دشت سینه من پر گشودی به سقف کلبه ویرانه دل گرفتی آشیان آنجا غنودی بگو ای غم سرایی جز دل من چنین مخروبه آیا دیده بودی ؟ تو که ماوا در این ویرانه کردی ز صاحبخانه اش پرسیده بودی؟ مرو ای غم که بی تو این دل من چو فانوسی شکسته سوت و کور است مرا بی همزبان مگذار مگذر که با شادی رهم بس دور دور است ...
نظرات شما عزیزان: