متــــــــاسفم…
نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…
نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم….
متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را….
از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….
تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم….
“کنج گلویم قبرستانی است پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،
به نام بغض….”
عشق گم شده من …
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند،وآدمهائی که هرگز
تکرارنمی شوند….
وتو آنگونه ای…
فقط همین…
شاید به هم باز رسیم …
روزی که من به سانِ دریایی خشکیدم …
و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی …
پشتـــــ این چشمـــ ها …
ابرها درگــــیرند …
و منـــــ …
کنار خنده هایتــــــ می مانمـــــ …
در اینــــ دقایقــــ دلتنگیـــــ …
شعرهایم را میخوانی…
و میگویی روان پریش شده ام !
پیچیده است … قبول …
اما من فقط چشمهای تو را مینویسم …
تو ساده تر نگاه کن …
نظرات شما عزیزان: